درماندگی (ناتوانی) آموخته شده در سازمان

?

 احتمالاً تاکنون با  این مسأله روبرو شده اید، این حس که همه ناامید و دلگیر هستند، هیچ کس در حال رشد نیست، برخی از مردم در حال پس رفتن هستند، مشکلات برطرف نمی شوند ، مردم راضی نیستند و گروه فکر می کند:

«مهم نیست چه چیزی را می خواهیم امتحان کنیم، ما قادر به حل کردن مشکلات  یا بهبود شرایط  نخواهیم بود.»

این احساس درماندگی چیست و از کجا به‌وجود می آید؟

در اواخر دهه 1960 ، روانشناس مارتین سلیگمن این اصطلاح را پس از مطالعه در مورد سگ‌ها به کار برد، مطالعه ای که نشان داد، با گذشت زمان، تجربیات منفی گذشته توانستند چنان پاسخ “عدم توانایی کنترل” را هنگام مواجهه با حل مسئله تقویت کنند که سگ‌های سوژه آزمایش به سادگی تسلیم شدند و تلاش برای فرار از یک وضعیت بد را رها کردند. حتی تعجب آورتر هم این بود که وقتی دیدند که دیگران را با موفقیت فرار می کنند ، از آنها پیروی نکردند. چگونه چنین اتفاقی افتاد؟ (در اینجا مطالعه کنید)

این موارد را در نظر بگیرید:

  • یک مدیر ضعیف که به شدت دیگران را کنترل می کند و در هنگام چالش با کارمندانش با خصومت برخورد می کند. عدم وجود استقلال عمومی برای کارمندان بدون وجود راهی برای مدیریت اوضاع یا عبور از آن.
  • یک رئیس بخش خودشیفته که به نظرات جدید گوش نمی دهد؛
  • فرهنگی که کارکنان را برای قدم گذاشتن در خارج از محدوده تعیین شده یا به چالش کشیدن وضع موجود  به شدت تحقیر می کند.
  •   می توانیم حدس بزنیم که چگونه کارکنان ممکن است بعد از تجربه چنین واکنشهای منفی‌ای، دچار کاهش اعتماد به نفس شوند و در اجرای نقش خود ناتوان بگردند.

    بطورکلی علل بروز ناتوانی آموخته شده در محیط کار عبارت است از:

    • گیرکردن در شغل نامتناسب
    • شرایط ضعیف کاری
    • رهبری و مدیریت بد
    • عزت نفس کم فرد
    • مطالبات غیر منطقی از کارمند

    آنچه در مرحله بعد رخ می دهد شکایت، افسردگی، عملکرد ضعیف، گسترش سیاست بازی و دیگر پیامدهای منفی است که باعث کاهش بهره‌وری می شود. سازمان ناسالم و سمی می شود و هیچ کس در تلاش نیست تا امور را بهتر کند.

    این سناریو لازم نیست در سازمان سیستمیک باشد، می‌تواند مختص به یک کارمند باشد که حتی وقتی دیگران را در حال رشد،  شکوفایی و پیشرفت می‌بیند، به دلیل تجربیات منفی گذشته احساس کند هیچ انتخاب یا صدایی ندارد و فرصتی برای موفقیت نخواهد داشت. این افراد? خود را از معرکه کنار کشیده‌اند، حتی اگر کسی نباشد که جلوی عملکرد بهتر آن‌ها را بگیرد.

    به طور معمول ، نورو پلاستیسیتی یعنی توانایی مغز در سازماندهی مجدد خود و بهبودی از آسیب های جسمی یا عاطفی، به ما کمک می کند تا بعد از تجربیات منفی به جلو برویم. اما خوشبختانه، این عملکرد شگفت انگیز را می توان با تجربیات مثبت مناسبت شروع کرد تا بر ناتوانی آموخته شده غلبه کرد.

    غلبه بر ناتوانی آموخته شده در محیط کار

    به عنوان رهبر، چگونه می توانیم بر ناتوانی آموخته شده در محیط کار غلبه کنیم؟

    • مشکل را بشناسید: اگر شما می شنوید “کاری وجود ندارد که ما بتوانیم انجام دهیم” ، “ما این کار را قبلاً امتحان کرده‌ایم” ، “این کارها فایده ای ندارد” یا به سادگی می‌گوبند: “این موضوع خارج از کنترل ما است” ، شما به احتمال زیاد با ناتوانی آموخته شده طرف هستید.
    • درباره مشکل صحبت کنید: هنگام برخورد با مشکلی که ناشی از تجربیات منفی است ، شما نمی توانید که با ارعاب کارمندان خود به روشی که می توانید با آن روبرو شوید، مسئله را پیچیده کنید ، اما باید درباره آن صحبت کنید و آنها را به جلو برانید. جملاتی که با “من درک می کنم” ، “می فهمم” ، “ممکن است به نظر برسد چالش برانگیز است” ، “ما می توانیم بر این مشکل غلبه کنیم” ، “ما با هم …” و “این به نفع شما خواهد بود …” راه های خوبی برای این هستند که نشان دهد شما متوجه هستید که آنها خود را عقب می کشند و اینکه چگونه انفعال خودشان حس “عدم کنترل” به آنها می دهد و به یک پیشگویی خودکامبخش تبدیل می شود.
    • انتظارات خود را مشخص کنید: غالباً، از سوی مدیریت نیتی برای ایجاد حس عدم کفایت کسی وجود ندارد. اما عدم درک دو طرف می تواند به‌سادگی این حس را ایجاد کند. وقتی کارمند مطمئن نیست که چه چیز خوبی است و چه چیز خوبی نیست، در مدیریت خود کمتر موثر عمل کنند. هنگامی که کارمندان عملکرد ضعیفی دارند ، اطمینان داشته باشید که انتظارات شما برای اقدام اصلاحی واضح و روشن است. مطمئن شوید که وقتی همه چیز خوب پیش می رود با آنها صحبت و پشتیبانی می کنید و یا بازخورد می دهید ، نه فقط وقتی اشتباهی رخ داده باشد. اگر آنها از اینکه می خواهید “صحبت کنید” می ترسند، هیچ ارتباط مثبتی بین زمان و چگونگی مربیگری شما و آنچه شما مسئول آن هستید.
    • کارهای  کارکنان را انجام ندهید، در عوض از آنها پشتیبانی کنید: در صورت بیان اینکه گیر کرده اند یا به نظر می رسد که ممکن است شکست بخورند، منابع ، ابزار و آموزش برایشان فراهم کنید و در رفع موانع کمک نمائید. یک رهبر خوب پا پیش نمی گذارد تا وظیفه دیگران را بر عهده بگیرد، این باعث می شود کارمند احساس ناکفایتی کند یا فکر کند به او اعتماد ندارید، بلکه یک رهبر خوب به کارکنان خود نشان می دهد چه چالش هایی در این مسیر وجود دارد و  راهنمایی هایی می کند که چگونه بر آن چالشها غلبه کنند. گاهی اوقات تنها کاری که باید انجام دهید این است که به کارمندان خود بگویید “تو می تونی این کار را انجام بدی”. یک موفقیت نه چندان بزرگ می تواند به خنثی کردن اثرات منفی یک تجربه بد در گذشته کمک کند، و حمایت شما از تلاش آنها، به جای واکنش برای مجازات آنها بوسیله برعهده گرفتن کار، به آنها کمک می کند تا بر درماندگی فائق آیند. (قابل توجه تیپ 1 اناگرام)
    • به آنها کمک کنید تا به‌راحتی ریسک تفکر و خلاقیت را قبول کنند: آنها باید از محدودیت هایی که بر خود تحمیل کرده اند فراتر بروند، بنابراین به آنها وظایف چالش برانگیز بدهید تا به آنها انگیزه بدهد تا دوباره متفاوت فکر کنند.
    • با تیم خود اهداف شفاف بگذارید: با کمک آنها در تعیین اهداف ، آنها را به جلو پیش می برید. به آنها فرصتی دهید تا خود را بالاتر از آنچه تاکنون بوده اند ببینند.
    • بر روی راه حل ها تمرکز کنید: در هر فرصتی جلساتی برای استفاده از طوفان مغزی در مورد آنچه ممکن است موثر باشد فراهم کنید. سؤالاتی بپرسید که فکر آنها را درگیر می کند تا در مورد مشکلات و ایده های جدید برای حل آنها اندیشه کنند. حتی اگر جواب برای شما واضح به نظر می رسد، خود را کنار بکشید و آن را بروز ندهید، زیرا گذاشتن جواب روی میز به جای سؤال، فقط باعث عدم اعتماد به نفس آنها می‌شود. بگذارید با پرسیدن سؤالات درست جواب را پیدا کنند. این به آنها کمک می کند تا از گرداب ترس خود بیرون بیایند. کمک به استفاده مجدد از مهارتهای تفکر انتقادی و حل مسئله،  یک بازی”برد، برد، برد” برای همه ذینفعان درگیر است.
    • آینده‌ای روشن را ترسیم کنید: کارهای سلیگمن او را در مسیر بررسی افراد خوش بین و بدبین قرار داد. او نوشت: «افراد خوش بین تمایل دارند مشکلات را به صورت زودگذر، قابل کنترل و خاص برای یک موقعیت تفسیر کنند. برعکس، افراد بدبین معتقدند که مشکلات آنها برای همیشه دوام می آورد، کاری برای حل آنها نمی شود انجام داد و غیرقابل کنترل هستند.» این به ما می گوید که اگر بتوانیم از منظر دیگری به وضعیت خود نگاه  کنیم ، احتمالاً  کمتر دچار ناتوانی آموخته شده خواهیم شد. هنگامی که از اعضای تیم خود سخنان منفی می شنوید، به آنها  دستاوردهایی را که در آینده تیم می بینید یادآوری کنید و اینکه چگونه می توانند به آنها برسند.

    صاحبان کسب و کارها می دانند که استرس و کمبود انرژِی می تواند ویران کننده باشد. نقشی که ناتوانی آموخته  شده  در ایجاد استرس و نافعالی ایفا می‌کند، قلمرو نسبتاً آشنایی است. با این حال، هنگامی که به این مشکل و راه حل های بالقوه آن نگاه می کنید، مباحثی مانند رهبری خوب، شیوه های صحیح کسب و کار، استخدام افراد مناسب برای نقش ها و اجازه دادن به کارمندان برای هدایت عملکرد خود و سازمان خود  به سمت موفقیت  مهم هستند.

محمدرضا حق پرست

?


انگیزه برای درس خوندن

گه به شما 20 هزار تومن پول بدن تا 5 پله رو بپرید پایین، این کار رو انجام می دید؟ حتما این کار رو می کنیم، چون آسونه. نه!؟ حالا اگه 20 هزار تومن بدن، ولی ازتون بخوان 1 طبقه رو پایین بپرید چی؟ قطعا این کار رو نمی کنیم. چون دست و پامون می شکنه. حالا اگه در یک ساختمان باشیم که در حال آتش گرفتنه و تنها را نجات ما پایین پریدن از یک طبقه ست چی؟ برای نجات جونمون این کار رو می کنیم. درسته؟ چرا بار اول گفتیم نه و بار دوم قبول کردیم با اینکه خطر در هر دو یکسانه؟ ساده ست. چون هدف ما متفاوته و انگیزه و دلیلمون فرق کرده.

انگیزه چیست ؟

تا حالا به همکلاسی هات دقت کردی؟ بعضی هاشون خیلی خوب درس می خونند و سرکلاس به درس معلم خوب گوش میدن. بعضی هاشون هم اصلا حوصله درس خوندن و سرکلاس نشستن رو ندارند. دلیل این تفاوت رفتاری برمی گرده به انگیزه دانش آموزان . انگیزه (motivation) همون نیرویی هست که ما رو وادار می کنه به خواسته هامون برسیم و برای رسیدن به اهدافمون تلاش کنیم. حالا ما از کجا باید بدونیم که جزء دانش آموزان با انگیزه هستیم یا بی انگیزه؟ افراد بی انگیزه این ویژگی ها رو دارند:

  • اغلب کارهاشون رو ناتمام می گذراند.

  • کارها و تکالیفی رو که به عهده دارند، انجام نمی دهند.

  • اگه به مشکلی بربخورند، برای حل کردنش تلاشی نمی کنند و از روش حل مشکل بی بهره هستند.

  • نمی تونند برای خودشون تصمیم بگیرند.

  • منتظرند دیگران به اون ها کمک کنند.

  • بی‏ توجه و بی دقت کارهاشون رو انجام می دهند.

  • برای انجام ندادن وظایف و تکالیف بهونه میارند.

  • از مسئولیت فرار می کنند.

  • نمی تونند برای کارهایی که قراره انجام بدن یا در آینده می خوان انجام بدن برنامه ریزی کنند.

  • اغلب اوقات در رویا هستند.

  • تمرکز پایینی در انجام کارها یا تکالیف دارند.

  • برای انجام کاری داوطلب نمی شوند.

چرا انگیزه درس خوندن ندارم ؟

ببینیم که چه مسئله ای باعث شده بی انگیزه بشیم؟ چی میشه که وسط درس خوندن بی حوصله می شیم، یا اصلا نمی ریم سراغ درس ؟ مدت ها برنامه ریزی می کنیم که درس رو شروع کنیم، اما هی امروز و فردا می کنیم و انگار اون فردا هیچ وقت برای ما نمی رسه. همین مسئله رو ما می تونیم در رژیم گرفتن یا کارهای دیگه هم ببینیم. در این جور مواقع لازمه که بشینیم فکر کنیم که چی باعث این میشه که ما کارمون رو انجام ندیم یا عقب بندازیمش. می تونیم از یک برنامه ریزی مناسب استفاده کنیم و خودمون رو متعهد کنیم که کار مورد نظر رو انجام بدیم. مثلا می تونیم با دوستمون که در درس هاش موفقه قرار بگذاریم که ساعاتی رو باهم درس بخونیم یا باهم بریم کتابخونه. می تونیم برای خودمون یه برنامه درسی بنویسیم و اون رو جلوی چشممون بگذاریم و آخر روز ببینیم چقدر به اون برنامه عمل کردیم. یادتون باشه که همیشه وقتی می خواهیم کاری رو شروع کنیم، ممکنه در شروع نتونیم اون کار رو درست و کامل انجام بدیم؛ دلسرد نشید و ادامه بدید و مطمئن باشید با گذشت زمان اوضاع بهتر میشه.

 

به فکر سلامت فکری و جسمانی تون هم باشید.

وقتی می خواهیم یک کار رو در طولانی مدت انجام بدیم، طبیعیه که بدن و فکر ما به دلیل مسائل مربوط به اون کار خسته میشه. پس لازمه که گاهی به خودمون استراحت بدیم و از اون کار دور بشیم. ورزش کردن، رفتن به پارک، و تفریحات این چنینی می تونه به ما کمک کنه. برنامه ریزی ما نباید جوری باشه که به سلامت ما آسیب بزنه و ضرر برسونه.

حتما بخونید: استراحت برای کنکوری ها

مراقب افکارتون باشید.

گاهی ممکنه احساس دلسردی و ناامیدی کنیم، ممکنه فکر کنیم که مهم نیست چقدر تلاش کنیم، در نهایت موفق نمی شیم. یا ممکنه نظرات دیگران باعث بشه از کارمون ناامید بشیم. در این وضعیت اعتماد به نفس دانش آموزان پایین میاد و انگیزه خودشون رو برای انجام اون کار و تلاش برای اون از دست میدن. در این شرایط بهتره کمی به خودتون استراحت بدید، به راهی که طی کردید تا به این جا برسید و موفقیت هاتون فکر کنید و افکار منفی رو از ذهنتون دور کنید.

مهم ترین قسمت راه کجاست؟

میانه راه قسمت سخت و مهم راهیه که قراره طی کنیم. چرا مهم و سخته؟ به خاطر اینکه در این جا ما دیگه مثل اول راه هیجان زده نیستیم و شاید اون انگیزه اولیه رو نداشته باشیم. ممکنه با فکر کردن به انتهای راه و تلاشی که برای رسیدن به اون جا لازمه، احساس خستگی کنیم و ناامید شیم. گرچه هنوز نیمه راه هستید، اما می تونیند با فکر کردن به نتیجه ای که در آخر راه به اون می رسید، انگیزه تون رو به دست بیارید.

مولفه های انگیزه

انگیزه 3تا مولفه داره.
1. جهت: انگیزه باعث میشه رفتارهای انسان هدف و جهت خاصی داشته باشه و واضح تر بشه. مثلا کسی که انگیزه اش از دانشگاه رفتن وقت گذرونیه، کمتر میره سر کلاس ها، زیاد غیبت می کنه و سرکلاس به حرف استاد خوب گوش نمی کنه. در مقابل کسی که انگیزه اش مدرک عالی گرفتنه جوره دیگه ای رفتار می کنه. بنابراین انگیزه به رفتارهای ما جهت خاصی میده.

2. پافشاری: موقع هایی هست که در برابر مشکلاتی که سر راهمون هستند نیاز به انگیزه داریم تا پافشاری کنیم و مشکلات رو پشت سر بگذاریم. مثلا برای بعضی از ما یادگیری زبان ممکنه سخت باشه. اما اگه انگیزه لازم رو داشته باشیم و یادگیری مون رو ادامه بدیم و پافشاری کنیم، می بینیم که می تونیم از پسش بر بیاییم؛ هرچند که اولش سخته.

3. شدت: گاهی برای رسیدن به اهداف باید با سرعت عمل و یا شدت بیشتری تلاش کنیم تا بتونیم سریع تر به هدف هامون برسیم. مثلا اگه می خواهیم در مبحث زبان انگلیسی بیشتر پیشرفت کنیم، باید هرروز براش وقت بگذاریم، تمرین کنیم، کلاس بریم، فیلم زبان اصلی ببینیم و...

درباره روش کار حافظه چی می دونید؟
حافظه چیست | انواع حافظه

تفاوت انگیزه و انگیزش

غیر از انگیزه ، ما یه انگیزش هم داریم. به نظرتون انگیزه و انگیزش باهم تفاوت دارند؟ بله. در واقع انگیزه و انگیزش با هم تفاوت دارند. انگیزه یه عامل درونیه، در حالی که انگیزش یه عامل بیرونی محسوب میشه. یعنی چی؟ مثلا درس خوندن برای نمره خوب گرفتن یا شرکت در یک مسابقه ورزشی برای برنده شدن و امتیاز گرفتن مربوط میشن به انگیزش ؛ اما انجام یک فعالیت ورزشی برای لذت بردن از اون (نه برنده شدن) یا درس خوندن و مطالعه کردن به دلیل علاقه داشتن به اون درس یا مبحث از انگیزه سرچشمه می گیرند. البته یادتون باشه، اینکه ما برای انجام برخی کارها انگیزه مون بیرونی ( انگیزش ) باشه، بد نیست.

برای اطلاع بیشتر درباره انگیزش ، حتما مقاله انگیزش تحصیلی رو مطالعه کنید.

چطوری انگیزه درس خوندن پیدا کنیم ؟

  1. یه جای مناسب برای درس خوندن پیدا کنید که آروم باشه و وسائلی که حواس شما رو پرت می کنه در اون جا نباشه. در اون قسمت حتما میز و صندلی برای استفاده تون قرار بدید. اگه در نزدیکی محل زندگی تون کتابخونه وجود داره، می تونید به کتابخونه برید و درس بخونید.

  2. اگه می خواهید از خودکار، ماژیک، برگه یا کتاب خاصی استفاده کنید، اون ها رو قبلا دم دستتون آماده بگذارید. اگه بخواهید مدام برید خودکار یا ماژیک بیارید یا دنبال اون ها بگردید، حواستون پرت میشه و از فضای درس خوندن بیرون میایید. حتما مقداری تنقلات سالم و آب کنارتون داشته باشید تا انرژی بدنتون رو تامین کنید. منظور از تنقلات سالم، میوه و مغزهایی مثل گردو، بادام و ... هستند؛ نه شیرینی و پفک و چیپس!

  3. تلفن همراه خودتون رو خاموش یا بی صدا کنید و سعی کنید اون رو دور از دسترس خودتون بگذارید تا حواستون پرت نشه.

  4. اگه لازمه که برای درسی که در حال مطالعه کردن اون هستید از اینترنت استفاده کنید، از اون مطالب قبلا پرینت بگیرید تا به بهانه جست و جو برای اون مطلب، حواستون به مطالب دیگه در اینترنت نره و به جای درس خوندن مشغول جست و جوی اینترنتی در سایت های ورزشی و سایر سایت ها بشید.

  5. برای خودتون اهداف دست یافتنی و معیّن بگذارید.

  6. برای خودتون برنامه درسی درست کنید و به اون پایبند باشید. حتما برنامه ریزی مناسبی داشته باشید. اگه دوست دارید درباره اهمیت و روش اصولی برنامه ریزی بیشتر بدونید، پیشنهاد می کنیم حتما مقاله برنامه ریزی برای کنکور رو که در موسسه آموزشی بارسا تهیه شده مطالعه کنید.

  7. درس هاتون رو در طول زمان تقسیم بندی کنید و هر دفعه بخش های کوچکی از اون رو بخونید و مطالب رو جمع نکنید تا زیاد بشن و برای مطالعه اون ها به مشکل بربخورید.

  8. با اطرافیانتون صحبت کنید و اون ها رو توجیه کنید که در این زمان مشخص و این محل قراره درس بخونید تا اون ها مزاحمتون نشن و حواس شما رو پرت نکنند.

 

علی میرصادقی


از ترسِ اینکه جواب ندهی زنگ نمیزنم

بهمن فرسی در رمان بی نظیر شب یک شب دو می نویسد:

“…اصلا بگذار خیال‌ها را راحت کنم، ادبیات واقعی و صمیمانه دفترچه‌های خاطرات هستند که کرورها در نهانخانه‌های آدم‌ها حفاظت می‌شوند و هرگز برای سراسر خوانده شدن به کسی عرضه نمی‌شوند. ادبیات واقعی همین نامه‌ها هستند که در لحظه زاده می شوند و می‌میرند.“

تابستان سال گذشته احساس می کردم اگر لپ تاپ جدیدی بخرم می‌توانم منظم‌تر و بیشتر بنویسم. آمدن لپ تاپ جدید حسی خوبی برایم داشت اما باعث نشد هیچ نمایشنامه،فیلمنامه یا رمان کاملی بنویسم و همه در حد تمرین هایی نیمه کاره باقی ماندند. اما از اتفاقات مثبت سال گذشته، که حالا به قدر و قیمت آن بیشتر پی برده‌ام، نوشتن یادداشت‌های روزانه بود و بیش‌تریم لذت را از شنیدن دکمه های کیبورد لپ تاپ می‌بردم!

از اوایل سال جاری برنامه دیگری را پیش گرفتم که و هر روز صبح به محض بیدار شدن، سه صفحه روی کاغذ کاهی می نویسم و این کار تاثیر شگفت انگیزی روی روحیه ام گذشته است و روزی که با نوشتن این سه صفحه آغاز می‌شود از رنگ دیگری برخوردار است.طی چند ماه اخیر روزهایی که این صفحات را ننوشته‌ام از تعداد انگشتان یک دست کمتر بوده است. بعدا از برنامه‌ی صبحگاهی‌ام بیشتر خواهم نوشت.

هر از گاهی به آرشیو یادداشت های توی رایانه ام سر می‌زنم و امروز داشتم یادداشت های اوایل اسفند سال گذشته را مرور می‌کردم.و کلی ذوق زده شدم و خودم را تحسین کردم که آن روزها، افکار و رویاهایم را ثبت کرده ام تا امروز بتوانم با مرور آن‌ها عملکرد یکساله‌ی خودم را ارزیابی کنم و به تغییراتی که افکارم رخ داده پی ببرم. این نوشته‌ها یادآور بعضی از علایق و اهداف گذشته‌اند که گذر زمان و درگیری زندگی باعث فراموشی شان شده است.

مرور نوشته های سال گذشته‌ام از دغدغه‌‌ی ترس از نوشتن خبر می‌دهند، که البته شاید الان این ترس بیشتر هم شده باشد اما خب حالا فهمید‌ه‌ام از هر چه می‌ترسم به درونش بیفکنم! و این با جز با نوشتن یادداشت‌های روزانه اتفاق نمی‌افتاد.

اما امروز جز اینکه افکار و احوال گذشته ام را مرور کردم، در همان نوشته های بی تکلف و احساسی با تکه‌هایی خلاق روبرو شدم و از آن‌ها یادداشت برداشتم تا بعداً توی رمانم یا جای دیگری استفاده کنم.

چند سطر زیر تکه های بی ربطی از همان برداشت‌‌های روزانه است(البته اینها برای من تداعی های جالبی دارند شاید از نظر خواننده نوشته هایی کلیشه ای و  بدیهی به نظر برسد) :

 

“گشتن دنبال داستان های در میان اتفاقات روزانه کار خیلی جالب و مفیدی است و  هم گزارشی از عملکرد یک روز است و داستان هایی که طی یک روز می افتد گاهی می‌تواند متریال درام هم باشند. روزهایم اکثرا پر بربار و پرماجراست.“

“ساعت سه شب است و با سرعت حیرت آوری در حال تایپ هستم، نویسندگی در سکوت شب چه کار باشکوهی است و ذهن چقدر باز است…و منی که می خواهم تمام تردید ها را کنار بگذارم و درام بنویسم و عمیق زندگی کنم و به هیچ منتقد درون و بیرونی کار نداشته باشم!“

“چه مرضی است… دوست دارم این متن را به هزار کلمه برسانم!“

“از خجالت داشتم آب می شدم و هر آن منتظر برگشتن پیرمرد کچل جلویی بودم و از طرفی هم خوشحال بودم که مستقیما با کسی چشم تو چشم نیستم،سرم را کرده بودم توی کتاب اما خنده ام گرفته بود و نمیتوانستم کاری کنم بالاخره بی خیال کتاب شدم و شروع کردم به خندیدن.آخر سر هر منتظر شدم تا همه بروند بعد پیاده شوم…“

“برای یک روایت خوب باید به سراغ ادبیات رفت مشکل سینمای ما کپی از دیگر فیلم هاست، اینها از ادبیات دور‌اند و من چقدر خوشحالم که به سمت ادبیات رفته‌ام…“

“دنیای شخصی شما آن چیزی است که به اختیار خودتان می نویسید.(نمی‌دانم این جمله را از چه کسی نقل قول کرده‌ام)“

“خواندن روانشناسی هنوز برایم جدی است و یک علاقه‌ی همیشگی…“

“صبح بیدار می شوم و می گویم چرا گوشی هایم زنگ نمی خورد، متوجه می شوم که گوشی هایم دیشب در ماشین اصغر جا مانده…“

“کات به کلوزآپ من که کله ام را از خنده و شرم فرو کرده ام تو پارتیشن!“

“آقا جان زور نزن به خوک ها آواز خواندن یاد بدهی“

“چرا از هوای ابری خوشم می آید؟“

“جنِ تنهایی همه چای‌های مرا سرد می‌کند“

“پا شد برای پیاده روی رفت بیرون، با اینکه پنج سالی میشد در آن خیابان زندگی می‌کرد اما هرگز پایش را به ته خیابان نگذاشته بود.“

“نباید از نوشتن برداشت روز و گزارش روزانه دست بکشم برای من که خیلی تازه کارم و دست به قلم نبرده ام همین قدم بزرگی است….“

“-توی اتوبوس داشتم به حرف های دو دانش آموز گوش می کردم:

-من یه روز مدرسه نرم کسلم

-من وقتی می رم مدرسه کسلم!“

“-هر مردی که کنار تو باشد زشت ترین مرد دنیاست“

“یه وقتایی از ترس اینکه جواب ندی زنگ نمی زنم.

جمله‌ی بالا را مادرم گفت وقتی که داشت از دلشوره هایش حرف می‌زد….“

“منم و تعدادی محدودی کتاب عالی و تکرار و تمرکز و یادگیری…“

“خیلی راحت حرف‌های دل خودم و کشمکش هایم درونی ام را می‌نویسم و این می شود نمایشنامه من بدون هیچ تحلیل و عذابی به عمق نوشتن می‌روم و وقتی برگشتم متن اولیه ام را بخوانم خودم غافلگیر می‌شوم می نویسم و بدون خودسانسوری و ترس و اینکه این قرار است چگونه اجرا شود یا چه کسی بخواندش“

“مساله قطعی تلفن و اینترنت حسابی اعصابم را خورد کرده و مخابراتِ … امروز هم به شکل ناجوری ما را سرکار گذاشت. فردا صبح باید باز بروم مخابرات، آخ چه کار رقت انگیزی. اما به چشم یک تجربه به آن نگاه می کنم…“

“صد البته این نوشته‌های روزانه در ریختن ترس من از کاغذ سفید بی تاثیر نبوده است…“


شاهین کلانتری


قانون شماره 12:قانون حسن جویی

یکی از باورهای عمومی غلط که از کودکی در ذهن ما ریشه دوانده این است که انسان نباید از خودش تعریف کند و بهتر است دیگران از او تعریف کنند؛ و اگر فردی از خودش تعریف کند می‌شود یک انسان خودشیفته ،ازخودراضی و مغرور!

من اعتقاددارم اتفاقاً ما باید از خودمان و توانمندی‌هایمان تعریف و تمجید کنیم و به قولی خودمان را پرزنت کنیم اگر ما توانایی‌هایمان را مطرح نکنیم و بروز ندهیم و منتظر بمانیم تا دیگران آن را کشف کنند؛ شاید باعث شود سال‌ها منتظر بمانیم و عمرمان را از کف بدهیم و هیچ اتفاقی نیز رخ ندهد. هیچ‌کس مسئول کشف توانایی‌های ما نیست و ما باید برای موفق شدن خودمان را تبلیغ کنیم. البته نحوه بیان ویژگی‌های مثبتمان و توانمندی‌مان می‌بایست بسیار هوشمندانه و رندانه باشد تا نه‌تنها اثر بدی برجای نگذارد؛ بلکه جایگاه ما را بالاتر ببرد.

چه بسیار افراد توانمند اما خجول و کمرویی را می‌شناسم که به خاطر کمرویی نتوانسته‌اند در جایگاه واقعی‌شان قرار بگیرند؛ بنابراین وظیفه ماست تا برای موفق شدن خودمان را به نحو مثبتی پرزنت کنیم و همچنین در واکنش به تمجید دیگران از ما تشکر کنیم نه اینکه با فروتنی بیجا آن تمجید را رد کنیم!

یاد گرفته‌ام علاوه بر تحسین از خود، از دیگران نیز حسن جویی کنم. چنانچه از فردی رفتار خوب یا صفت مناسبی ببینم بلافاصله از او تعریف می‌کنم. این حسن جویی هم عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفس خودم را بالا می‌برد و هم حس بسیار خوبی به‌طرف مقابل می‌بخشد. البته بهتر است حسن جویی با ذکر دلیل باشد تا تأثیرش بیشتر شود.

یادمان باشد،تشویق اکسیژن روح است وگرنه روحمان می‌میرد. وقتی از فردی تعریف می‌کنیم شخصیت او را می‌سازیم و به او می‌گوییم شما این‌گونه باش. وقتی به فردی می‌گوییم تو ماهی، تو فوق‌العاده‌ای؛ یعنی من انتظار دارم تو این‌گونه باشی و او این‌گونه خواهد بود لااقل پیش ما. اگر همان‌طور که دیگران هستند آن‌ها را فرض کنیم آن‌ها شکوفا نمی‌شوند. آرمان‌گرایی عین واقع‌گرایی است.

یک خاطره

دوستی دارم که مدیر فروش یکی از شرکت‌های بزرگ بیمه ایرانی است ایشان سلطان فروش بیمه عمر هستند و هم‌اکنون درآمد بسیار بالایی دارند. ایشان سال‌ها قبل دچار افسردگی شده و خانواده‌اش وی را برای درمان مدتی به مشهد ، شمال و زادگاهش اهواز می‌برند اما ایشان همچنان حالشان خوب نمی‌شود تا اینکه دو ماه به ترکیه نزد خواهرش رفته و در آنجا کاملاً حالشان دگرگون‌شده و به ایران برمی‌گردد و کار فروش بیمه را شروع کرده و بسیار موفق می‌شوند. ایشان راز موفقیت و بهبودی‌شان را فقط در یک‌چیز می‌داند: «تحسین و ایجاد احساس خوب در دیگران» او نقل می‌کند: در ترکیه که بودم مردم آنجا مدام دیگران را تحسین و تمجید می‌کردند و نکات مثبت فرد را به او یادآور می‌شدند: مثلاً این لباستان چقدر زیباست،شما چقدر مؤدبید و … این تحسین‌ها روی من بسیار تأثیرگذار بود و احساسم را بهتر می‌کرد من هم وقتی به ایران بازگشتم تصمیم گرفتم این کار را برای مشتریانم انجام دهم. نتیجه بسیار خارج از انتظار بود، فروشم چندین برابر شد. من به مشتری‌هایم شخصیت می‌دادم و آن‌ها نیز من را می‌پذیرفتند و اعتماد می کردند. مردم حتی از تحسین غیرواقعی خوشحال می‌شوند اما بهتر است این تحسین صادقانه باشد این رمز موفقیت من است.

 

حسن جویی در ارتباطات

یک داستان از مجله موفقیت:

یک روز به همراه دوستم سوار تاکسی شدیم موقع پیاده شدن دوستم به راننده تاکسی گفت: از شما به خاطر رانندگی خوبتان تشکر می‌کنم. شما به بهترین نحو ممکن رانندگی کردید، راننده تاکسی برای لحظاتی مات و مبهوت به ما نگاه کرد و گفت: شما حالتان خوب است؟ مشکلی پیش‌آمده؟ دوستم گفت: نه هیچ مشکلی نیست و من اصلاً قصد دست انداختن شما را ندارم و فقط خونسردی و حفظ آرامشتان را در رانندگی به‌خصوص مواقعی که ترافیک سنگین بود تحسین می‌کنم. راننده نگاه متعجب دیگری به ما کرد و رفت.

از دوستم پرسیدم منظورت از این حرف‌ها چه بود؟ او گفت: می‌خواهم عشق و محبت را به شهرمان برگردانم. چون فکر می‌کنم تنها چیزی که می‌تواند شهرهای بزرگ را نجات دهد عشق است.

با تعجب گفتم تو با گفتن این جمله به یک راننده تاکسی می‌خواهی عشق را به شهر برگردانی. او با قاطعیت گفت: او تنها یک شخص نبود. من فکر می‌کنم با حرف‌هایم روز خوبی را برای او رقم زدم. تو فرض کن او امروز حداقل 20 مسافر دیگر را سوار کند و سعی می‌کند با این 20 مسافر به خاطر انرژی مثبتی که من به او دادم رفتار خوبی داشته باشد و آن 20 نفر هم در اثر خوش‌اخلاقی و ادب این راننده تاکسی تا شب با کارگران، فروشنده‌ها، ارباب‌رجوع و یا حتی خانواده‌شان رفتار خوبی خواهند داشت. درنتیجه با یک حرکت ساده، احساس خوب، رفتار مؤدبانه و آرامش حداقل به 1000 نفر انتقال پیدا می‌کند.

باکمال ناباوری به حرف‌های دوستم گوش دادم و بعد پرسیدم: یعنی تو مطمئنی که این راننده تاکسی رفتار خوب را به دیگران انتقال می‌دهد. او گفت نه مطمئن نیستم به همین دلیل تا پایان روز که با افراد مختلف سروکار دارم سعی می‌کنم به همین نحو برخورد کنم و اگر از 10 نفر بتوانم حتی 3 نفر راهم خوشحال کنم در پایان روز به‌طور غیرمستقیم توانسته‌ام بیش از 3000 نفر را تحت تأثیر برخوردم قرار دهم. با خودم فکر کردم که این حرف‌ها خیلی قشنگ و زیبا هستند ولی در عمل بازده نخواهند داشت.

دوستم که متوجه افکارم شده بود با قاطعیت گفت: به فرض حتی اگر این کار هیچ بازدهی هم نداشته باشد، بازهم من چیزی را از دست نمی‌دهم چون زمان و انرژی خاصی برای این موضوع صرف نکرده‌ام.در ادامه صحبت با دوستم گفتم: از بین افرادی که تو در طول روز با آن‌ها برخورد می‌کنی احتمالاً تعدادی شایسته تعریف و تمجید تو نیستند و وقتی تو از آن‌ها تعریف کنی آن‌ها به چشم یک دیوانه به تو نگاه خواهند کرد درنتیجه حرف‌هایت هیچ تأثیری روی آن‌ها نخواهد گذاشت. دوستم گفت: مطمئن باش حرف‌هایم در گوشه‌ای از ذهن آن‌ها رسوب خواهد کرد و وقتی چندین بار دیگر هم این حرف را بشنوند در عملکردشان تجدیدنظر خواهند کرد. در طول مسیر به چند کارگر برخورد کردیم. دوستم ایستاد و به آن‌ها گفت. چه‌کار تحسین‌برانگیزی انجام می‌دهید کارتان بسیار سخت و خطرناک است ولی شما به‌سادگی از عهده این کار برمی‌آیید. چشمان کارگران از تعجب گرد شد ولی دوستم اهمیتی نداد و به آن‌ها گفت: کارتان کی تمام می‌شود. یکی از آن‌ها گفت دو ماه دیگر. دوستم گفت چه عالی و شگفت‌انگیز. شما باید به خودتان افتخار کنید چون در حال انجام دادن کار بسیار بزرگی هستید. وقتی از کنار کارگران گذشتیم دوستم گفت: مطمئنم کارگران بافکر کردن به حرف‌هایم احساس بهتری خواهند داشت و کارشان را باعلاقه بیشتری انجام خواهند داد و این همان چیزی است که شهرمان به آن نیاز دارد.

 

حسن شیرمحمدی


معرفی و نقد کتاب \مدیریت شرکتهای استارتآپی در بازارهای نوظهور\

معرفی و نقد کتاب

"مدیریت شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور"

کتاب "مدیریت شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور: پویاشناسی رهبری و استراتژی‌های بازاریابی" اثر آنانیا راجاگوپال است که در سال 2020 توسط انتشارات پالگریو مک میلان به چاپ رسیده است. کتاب از شش فصل تشکیل شده که با بحث درباره مفاهیم کلی پیرامون شرکتهای استارت‌آپی آغاز می‌گردد و با ارائه یک نقشه راه برای مسیر پیش روی این شرکتها به پایان می‌رسد.

درباره نویسنده

آنانیا راجاگوپال مهندس طراحی سیستم‌های صنعتی است که نحصیلات خود در مقطع دکتری را در موسسه تکنولوژی مونتری در پایتخت مکزیک، مکزیکوسیتی، گذرانده است. خانم راجاگوپال تجربه زیادی در صنعت مالی نیز دارد و تاکنون مقالات زیادی در زمینه‌های مختلف مالی و بازاریابی به چاپ رسانده است. راجاگوپال استاد دانشگاه آناهواک در مکزیک است. حوزه‌های تحقیقاتی موردعلاقه وی شامل کارآفرینی، بازاریابی بین‌الملل، بازاریابی صنعتی، فروش، مدیریت برند و روش‌شناسی تحقیق می‌شود. ایشان همچنین به عنوان سردبیر و داور با تعداد زیادی از مجلات بین‌المللی از جمله ژورنال بین‌المللی رقابت کاروکسبی و رشد همکاری دارد.

چرا بازاریابی برای شرکتهای استارت‌آپی مهم است؟

راجاگوپال در این کتاب عنوان می‌کند که شرکتهای استارت‌آپی معمولاً از دل کاروکسب‌های خانوادگی (FBF) بیرون می‌آیند که در یک گوشه بازار به فعالیت می‌پردازند و به طور مستمر از طریق کشف فرصت‌های جدید در قالب همکاری‌هایی در بخش نوآوری و فناوری در حال گسترش کاروکسب خود هستند. با این وجود، کاروکسب‌های خانوادگی برای آنکه بتوانند شرکتهای استارت‌آپی را به صورت سازمان‌هایی مستقل با طراحی سازمانی و برنامه کاروکسبی از پیش تعیین شده توسعه بخشند با چندین پیچیدگی مختلف مواجه هستند. شرکتهای استارت‌آپی، راه‌حل‌هایی نوآورانه برای نیازهای پنهان جامعه ارائه می‌دهند. نوآورهای نیاز-محور در بخش‌های مختلف اجتماعی مانند بهداشت، غذا و نوشیدنی، حمل و نقل و ارتباطات از راه دور موردنیاز هستند. شرکتهای استارت‌آپی با رویکردی نیاز-محور و در قالب بستر اجتماعی، اقدامات خود در زمینه نوآوری باز را به انجام می‌رسانند. این شرکتها با چالش‌های مهمی در توسعه و اجرای راهبردهای بازاریابی روبرو هستند. شرکتهای استارت‌آپی در مراحل اولیه رشد خود، کاروکسب‌هایی نه چندان بزرگ هستند که ارزش‌های محدودی را برای سهام‌داران، ذینفعان و مشتریان به وجود می‌آورند. راهبردهای بازاریابی این دسته از شرکتها  در بستر اقدامات وسیع‌تر اجتماعی یا کاروکسبی خلق می‌شوند.

راجاگوپال معتقد است که شرکتهای استارت‌آپی، بنیان اقتصاد داخلی و منطقه‌ای را در قرن بیست و یکم به وجود می‌آورند. آنها همچنین از طریق فرصتهای نوآوری معکوس وارد همکاری کاروکسبی با شرکتهای چندملیتی شده‌اند تا این شرکتها به تجاری‌سازی نوآوری‌های داخلی کمک کنند. پویاشناسی دومسیره در گسترش کاروکسب شامل نفوذ شرکتهای چندملیتی به بازارهای محلی و هدف‌گیری شرکتهای محلی برای جهانی شدن ‌می‌شود. این پویاشناسی، فرصتهای گسترش افقی برای شرکتهای استارت‌آپی بهبود بخشیده است. جهانی‌سازی مسیرهای بسیاری را به روی بازاریابی گشوده که شامل فرصتهای بازاریابی از طریق اینترنت و فروشگاه‌های مجازی می‌شود. با این وجود، در بین رقابت در حال افزایش در بازار، قوانین بازی برای شرکتهای خُرد، کوچک و متوسط اغلب تبدیل به چالش می‌شوند. بنابراین، مدیریت شرکتهای استارت‌آپی یک وظیفه مدیریتی پیچیده است زیرا این شرکتها باید حضور خود در فضای رقابتی بازار را از طریق درک کامل تمام حرکات شرکتهای رقیب در بازارهای داخلی – جهانی حفظ کنند. شرکتهای استارت‌آپی در گوشه‌هایی از بازار رشد می‌کنند که محیط محافظت شده بازار، منابع محدود، تاثیرات اجتماعی بالا، فرهنگ قومی و گزینه‌های محدود رقابتی برای تولید و فعالیت‌های اقتصادی، وضعیت آنها در بازار را تعیین می‌کنند. یک جنبه جالب توجه از بازار نوآوری-محور که شرکتهای استارت‌آپی آن را هدایت می‌کنند این است که ماهیت رقابت می‌تواند در طول زمان دستخوش تغییر شود و عدم قطعیت به وجود ‌آورد.

راجاگوپال همچنین عنوان می‌کند که شرکتهای کوچک تلاش می‌کنند به روش‌های مختلف مشتریان را جذب کنند تا کاروکسب خود را دوقطبی سازند و به ارزش نهایی مصرف‌کننده در بازار دست یابند. از آنجایی که الگوی گسترش شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور، عرضی است، انجام کاروکسب در بازارهای رقابتی رسیدن به بخش‌های بالای بازار پیچیده‌تر از گذشته شده است. این شرکتها باید با نقش‌های جدید خود را تطبیق بخشند. این نقش‌ها شامل وردی‌های کم‌هزینه، بازاریابان متمرکز بر یک بخش‌بندی بازار و تامین‌کننده تجهیزات مشترک می‌شوند. شرکتهای استارت‌آپی همچنین باید آمادگی انتخاب‌های راهبردی جدید را داشته باشند زیرا ساختار صنعت تغییر می‌کند.

یکی از نکات مهم در این کتاب پرداختن به بحث اکوسیستم پایدار است. شرکتهای استارت‌آپی برای اینکه از مرحله نوپایی عبور کنند و وارد مرحله برنامه‌ریزی برای اداره کاروکسب شوند، به یک اکوسیستم پایدار نیاز دارند. اکوسیستم کارآفرینی بر توسعه راهبردهای بازاریابی مناسب، سیستم‌های عملیاتی و الگوهای سود تمرکز می‌کند. اکوسیستم یک شرکت استارت‌آپی پیشران مدیریت نوآوری، توزیع و انطباق با فناوری، راهبرد بازاریابی، اثربخشی عملیاتی و چرخه توسعه اجتماعی – اقتصادی است. بیشتر شرکتهای استارت‌آپی ویژگی‌هایی همچون خصوصیات فرهنگی، تمایل به محیط بیرون، شبکه‌سازی صنعتی و ائتلاف راهبردی با شرکتهای چندملیتی را نشان می‌دهند. بسیاری از شرکتهای استارت‌آپی به این درک رسیده‌اند که توسعه راهبردهای بازاریابی از آنجا که با حرکات پیش‌بینی نشده رقبا و عدم وجود اهداف روشن کارآفرینانه همراه است، آنها را بر سر دوراهی‌های مختلف قرار خواهد داد. چنین تنظیمات بازاری برای شرکتهای کوچک، انتخاب‌های راهبردی پیچیده‌ای جهت مدیریت سناریوهای کاروکسبی داخلی – جهانی هستند. اما شرکتهای استارت‌آپی که پتانسیل در حال رشد بازار را تجسم‌سازی می‌کنند، تمایل به توسعه نقشه‌های راهبردی سناریو – محوری دارند تا بتوانند خود را در رقابت غیرقابل پیش‌بینی بازار حفظ کنند.

چرا این کتاب را بخوانیم؟

کتاب مدیریت شرکتهای استارت‌آپی در بازارهای نوظهور را می‌توان از جمله اولین کتابهایی به حساب آورد که به طور خاص به موضوع استراتژی‌های بازاریابی برای شرکتهای استارت‌آپی می‌پردازد؛ موضوعی که این دسته از شرکتها به شدت با آن درگیر هستند ولی تعداد خیلی کمی از آنها از تخصص کافی در این زمینه برخوردارند. متاسفانه یکی از دلایل سقوط زودهنگام شرکتهای استارت‌آپی همین عدم آگاهی نسبت به روش‌های بازاریابی و فروش محصولات و خدمات‌شان است. خواندن کتاب راجاگوپال بدون‌شک برای مدیران شرکتهای استارت‌آپی و کسب و کارهای کوچک مفید خواهد بود زیرا افق دید آنها نسبت به استراتژی‌های بازاریابی و فروش را وسیع‌تر خواهد کرد. علاوه بر این، کتاب تأکید نسبتاً خوبی بر استراتژی‌های قیمت‌گذاری دارد که به شرکتهای استارت‌آپی کمک خواهد کرد تا محصولات و خدمات نوآورانه خود را با درست‌ترین قیمت به بازار عرضه کنند.

کتاب به لحاظ نظری از جامعیت بسیار بالایی برخوردار است و نظریه‌های مختلفی را به بحث و بررسی می‌گذارد. با این وجود شاید مهم‌ترین نقطه ضعف کتاب عدم بکارگیری مطالعات موردی کافی باشد. البته راجاگوپال به چندین نمونه واقعی از شرکتهای استارت‌آپی اشاره کرده است اما اکثر این نمونه‌ها مربوط به آمریکای لاتین هستند و این شاید برای خوانندگان بین‌المللی، قدری از جامع بودن بُعد عملی کتاب بکاهد. در مجموع، اثر آنانیا راجاگوپال را می‌توان شروع بسیار خوبی برای طرح موضوعات مختلف بازاریابی و فروش در حوزه استارت‌آپها دانست؛ حوزه‌ای که بدون شک می‌تواند با بهره‌گیری از مفاهیم بازاریابی و فروش، مسیر توسعه خود را با سرعت بیشتری بپیماید.

 

پرویز درگی