از ترسِ اینکه جواب ندهی زنگ نمیزنم
بهمن فرسی در رمان بی نظیر شب یک شب دو می نویسد:
“…اصلا بگذار خیالها را راحت کنم، ادبیات واقعی و صمیمانه دفترچههای خاطرات هستند که کرورها در نهانخانههای آدمها حفاظت میشوند و هرگز برای سراسر خوانده شدن به کسی عرضه نمیشوند. ادبیات واقعی همین نامهها هستند که در لحظه زاده می شوند و میمیرند.“
تابستان سال گذشته احساس می کردم اگر لپ تاپ جدیدی بخرم میتوانم منظمتر و بیشتر بنویسم. آمدن لپ تاپ جدید حسی خوبی برایم داشت اما باعث نشد هیچ نمایشنامه،فیلمنامه یا رمان کاملی بنویسم و همه در حد تمرین هایی نیمه کاره باقی ماندند. اما از اتفاقات مثبت سال گذشته، که حالا به قدر و قیمت آن بیشتر پی بردهام، نوشتن یادداشتهای روزانه بود و بیشتریم لذت را از شنیدن دکمه های کیبورد لپ تاپ میبردم!
از اوایل سال جاری برنامه دیگری را پیش گرفتم که و هر روز صبح به محض بیدار شدن، سه صفحه روی کاغذ کاهی می نویسم و این کار تاثیر شگفت انگیزی روی روحیه ام گذشته است و روزی که با نوشتن این سه صفحه آغاز میشود از رنگ دیگری برخوردار است.طی چند ماه اخیر روزهایی که این صفحات را ننوشتهام از تعداد انگشتان یک دست کمتر بوده است. بعدا از برنامهی صبحگاهیام بیشتر خواهم نوشت.
هر از گاهی به آرشیو یادداشت های توی رایانه ام سر میزنم و امروز داشتم یادداشت های اوایل اسفند سال گذشته را مرور میکردم.و کلی ذوق زده شدم و خودم را تحسین کردم که آن روزها، افکار و رویاهایم را ثبت کرده ام تا امروز بتوانم با مرور آنها عملکرد یکسالهی خودم را ارزیابی کنم و به تغییراتی که افکارم رخ داده پی ببرم. این نوشتهها یادآور بعضی از علایق و اهداف گذشتهاند که گذر زمان و درگیری زندگی باعث فراموشی شان شده است.
مرور نوشته های سال گذشتهام از دغدغهی ترس از نوشتن خبر میدهند، که البته شاید الان این ترس بیشتر هم شده باشد اما خب حالا فهمیدهام از هر چه میترسم به درونش بیفکنم! و این با جز با نوشتن یادداشتهای روزانه اتفاق نمیافتاد.
اما امروز جز اینکه افکار و احوال گذشته ام را مرور کردم، در همان نوشته های بی تکلف و احساسی با تکههایی خلاق روبرو شدم و از آنها یادداشت برداشتم تا بعداً توی رمانم یا جای دیگری استفاده کنم.
چند سطر زیر تکه های بی ربطی از همان برداشتهای روزانه است(البته اینها برای من تداعی های جالبی دارند شاید از نظر خواننده نوشته هایی کلیشه ای و بدیهی به نظر برسد) :
“گشتن دنبال داستان های در میان اتفاقات روزانه کار خیلی جالب و مفیدی است و هم گزارشی از عملکرد یک روز است و داستان هایی که طی یک روز می افتد گاهی میتواند متریال درام هم باشند. روزهایم اکثرا پر بربار و پرماجراست.“
“ساعت سه شب است و با سرعت حیرت آوری در حال تایپ هستم، نویسندگی در سکوت شب چه کار باشکوهی است و ذهن چقدر باز است…و منی که می خواهم تمام تردید ها را کنار بگذارم و درام بنویسم و عمیق زندگی کنم و به هیچ منتقد درون و بیرونی کار نداشته باشم!“
“چه مرضی است… دوست دارم این متن را به هزار کلمه برسانم!“
“از خجالت داشتم آب می شدم و هر آن منتظر برگشتن پیرمرد کچل جلویی بودم و از طرفی هم خوشحال بودم که مستقیما با کسی چشم تو چشم نیستم،سرم را کرده بودم توی کتاب اما خنده ام گرفته بود و نمیتوانستم کاری کنم بالاخره بی خیال کتاب شدم و شروع کردم به خندیدن.آخر سر هر منتظر شدم تا همه بروند بعد پیاده شوم…“
“برای یک روایت خوب باید به سراغ ادبیات رفت مشکل سینمای ما کپی از دیگر فیلم هاست، اینها از ادبیات دوراند و من چقدر خوشحالم که به سمت ادبیات رفتهام…“
“دنیای شخصی شما آن چیزی است که به اختیار خودتان می نویسید.(نمیدانم این جمله را از چه کسی نقل قول کردهام)“
“خواندن روانشناسی هنوز برایم جدی است و یک علاقهی همیشگی…“
“صبح بیدار می شوم و می گویم چرا گوشی هایم زنگ نمی خورد، متوجه می شوم که گوشی هایم دیشب در ماشین اصغر جا مانده…“
“کات به کلوزآپ من که کله ام را از خنده و شرم فرو کرده ام تو پارتیشن!“
“آقا جان زور نزن به خوک ها آواز خواندن یاد بدهی“
“چرا از هوای ابری خوشم می آید؟“
“جنِ تنهایی همه چایهای مرا سرد میکند“
“پا شد برای پیاده روی رفت بیرون، با اینکه پنج سالی میشد در آن خیابان زندگی میکرد اما هرگز پایش را به ته خیابان نگذاشته بود.“
“نباید از نوشتن برداشت روز و گزارش روزانه دست بکشم برای من که خیلی تازه کارم و دست به قلم نبرده ام همین قدم بزرگی است….“
“-توی اتوبوس داشتم به حرف های دو دانش آموز گوش می کردم:
-من یه روز مدرسه نرم کسلم
-من وقتی می رم مدرسه کسلم!“
“-هر مردی که کنار تو باشد زشت ترین مرد دنیاست“
“یه وقتایی از ترس اینکه جواب ندی زنگ نمی زنم.
جملهی بالا را مادرم گفت وقتی که داشت از دلشوره هایش حرف میزد….“
“منم و تعدادی محدودی کتاب عالی و تکرار و تمرکز و یادگیری…“
“خیلی راحت حرفهای دل خودم و کشمکش هایم درونی ام را مینویسم و این می شود نمایشنامه من بدون هیچ تحلیل و عذابی به عمق نوشتن میروم و وقتی برگشتم متن اولیه ام را بخوانم خودم غافلگیر میشوم می نویسم و بدون خودسانسوری و ترس و اینکه این قرار است چگونه اجرا شود یا چه کسی بخواندش“
“مساله قطعی تلفن و اینترنت حسابی اعصابم را خورد کرده و مخابراتِ … امروز هم به شکل ناجوری ما را سرکار گذاشت. فردا صبح باید باز بروم مخابرات، آخ چه کار رقت انگیزی. اما به چشم یک تجربه به آن نگاه می کنم…“
“صد البته این نوشتههای روزانه در ریختن ترس من از کاغذ سفید بی تاثیر نبوده است…“